شرح زندگی حاج میرزا علی آقا شیرازی
حوزه علمیه صدر بازار اصفهان
--------------------------------
به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ مراسم روز وحدت حوزه و دانشگاه با سخنرانی آیت الله "مهدوی" نماینده مردم اصفهان در مجلس خبرگان رهبری و با حضور اساتید و طلاب حوزه علمیه اصفهان در مدرسه علمیه صدر بازار اصفهان برگزار شد.
عکس: پژمان گنجی پور
مراسم گرامیداشت شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی با قرائت پیام آیت ا... مظاهری از مراجع تقلید و رئیس حوزه علمیه اصفهان در مدرسه علمیه صدر بازار اصفهان آغاز شد.
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما ، مرکز اصفهان ؛ در این مراسم طلاب و روحانیون در غم شهادت سردار سرافراز سپاه اسلام سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی به عزاداری پرداختند.
در این مراسم پیام تسلیت آیت ا... مظاهری به مناسبت شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی قرائت شد.
در بخشی از این پیام آمده است: فاجعۀ بزرگ شهادت سردار رشید اسلام سپهبد حاج قاسم سلیمانی رحمةاللهعلیه و شمار دیگری از مجاهدان راه حق و فضیلت، مایۀ تأسّف و تأثّر است.
اینجانب این حادثۀ تلخ را به ملت عظیمالشأن ایران و مقام معظم رهبری و خاندان گرامی این شهید سرافراز تسلیت عرض میکنم و از خداوند قادر متعال مسألت میکنم که دست ناپاک امریکا و تروریسم بینالمللی را از شرارت علیه امّت اسلامی قطع فرماید و اسلام و مسلمین را از توطئه و مکر دشمنان بدخواه محافظت و صیانت فرماید.
جهانگیر خان قشقایی
حکیم متأله عارف، جهانگیرخان قشقایی فرزند محمدخان، از ایل قشقایی طایفه دره شوری تیره جانبازلو، از ساکنان وردشت سمیرم، در حدود سال 1243ق متولد شد.
مادرش از خوانین منطقه سمیرم اصفهان و ساکن شهرستان دهاقان بوده است؛ و از این رو، گاهی اهل اصفهان او را دهاقانی مینامند. وی از اوان کودکی عاشق تحصیل بود و کمتر با ایل همراهی میکرد.پدرش که خود اهل کمال بود برای او معلم گرفت و به همین جهت، تحصیلات ابتدایی را در مولد خود فرا گرفت.
سواد خواندن و نوشتن و مقدمات فارسی و عربی او همان اندازه بود که خان زادگان و کلانتران آن عهد تحصیل میکردند؛ با این تفاوت که در اثر قریحه و علاقة ذاتی که به خواندن کتب نظم و نثر معمولی دهات و ایلات داشت، اطلاعات او بر اقرانش میچربید و از جمله باسوادهای ممتاز طایفة خود محسوب میگردید.
سرانجام انگیزة تحصیلات او را به یکباره به اصفهان کوچ داد و زندگی ایلی، به علت استعداد ذاتی او به زندگی طلبگی تبدیل شد.
حکیم قشقایی هنگامی که به کسوت طلبگی درآمد، چهل ساله بود و در عین حال، در دوران تحصیل معارف اسلامی و تدریس تا پایان عمر، ملبّس به لباس ایلی خود بود و همانند دیگر افراد ایل، کلاه و زلف داشت. او تنها به هنگام نماز همچون استادش، آقا محمد رضا قمشهای (ره) با شال کمر، عمامهای درست میکرد و بر سر می نهاد و به همان نحو به نماز میایستاد.
حکیم قشقایی تا آخر عمر در حجره میزیست و در زاویه حجره به عشق معبود خویش دلخوش بود« از جهت معاش، از مال اولیه خودش، بر وجه اتم، بیمماطله به او میرسید». او از سهم امام و شهریه استفاده نمی کرد و از مال الاجاره زمینی که داشت، روزگار میگذراند.
میرزای عبرت میگوید: « درایام جوانی به موسیقی شائق بود، چندی مشق تار کرده و از برای تکمیل آن فن به اصفهان آمده، از مدرسه صدر او را خوش آمده، همه روزه صبح و عصر می رفت آنجا. چنانکه از وی حکایت کنند، در هنگام رفتن به مدرسه، در دکان جنب مدرسه، درویشی وی را میخواند و از وطن مألوف و حرفت و نسب او جویا میشود. جهانگیر خان شرح حال خود را کماکان با درویش در میان میگذارد. میگفت: چون گفتار من به پایان رسید، درویش خیره در من نگریسته، گفت: گرفتم دراین فن، فارابی وقت شدی، مطربی بیش نخواهی بود. گفتم: نیکو گفتی و مرا از خواب غفلت بیدار کردی، هان بگو چه باید کرد که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟ گفت: چنین میآید که تو را فضا و هوای این مدرسه پسند افتاده، در همین جا حجره گرفته، به تحصیل علم مشغول باش. گویند: جهانگیر خان میگفت: من بدین مقام از همّت نفس آن درویش و یمن راهنمایی او رسیدم»
جهانگیرخان ابتدا در مدرسه الماسیه چهارسوق مقصود، سپس در مدرسه جدّه بزرگ و دست آخر در مدرسه صدر حجره طلبگی داشت. بیشتر دوران در مدرسه جدّه و ایام اشتهار استادی ومدّرسی او تا پایان عمر، در مدرسه صدر گذشته بود.
عمده تحصیلاتش را در فقه و اصول نزد حاح شیخ محمد باقر مسجد شاهی (م: 1301ق) و میرزا محمد حسن نجفی( م: 1317ق) فراگرفت. سطوح، مخصوصاً تمام شرح لمعه و قوانین را نزد میرزا محمد حسن نجفی و خارج را در محضر شیخ محمد باقر نجفی و حاج حسینعلی تویسرکانی خواند. فلسفه را نزد ملا اسماعیل درکوشکی( م: 1304ق) وفن طب و طبیعیات را نزد میرزا عبدالجواد حکیم خراسانی تحصیل کرد. سپس برای تکمیل فلسفه به تهران سفر کرد و نزد آقا محمدرضا قمشهای درس خواند. وی عمده حکمت مشایی و منطق، از قبیل شرح اشارات و شفای بوعلی را با شرح منظومه سبزواری در اصفهان خوانده و برای خواندن اسفار و شرح فصوص خدمت آقا محمد رضا قمشهای رسید.
وی ریاضیات را نزد ملاحیدر صبّاغ لنجانی (م: 1288ق ) فراگرفت.
وی بزرگترین استاد مدّرس فلسفه و کلام و فقه و اصول و حدیث بود، اما عمده تخصص و اشتهارش درحکمت و فلسفه الهی بود. طب و طبیعیات را نیز بخوبی میدانست و تدریس میکرد، چنانکه شاگردان این علمش، از قبیل میرزا ابوالقاسم طبیب احمد آبادی، درس او را بر استاد حاج میرزا محمد باقر حکیم باشی ترجیح میدادند و مفیدتر میدانستند، اما خود او به هیچ وجه دعوی طب و طبابت نداشت و در معالجات جز با نظر طبیب کار نمی کرد.
مرحوم جهانگیر خان روزهای تعطیل ریاضیات تدریس میکرد و شاگردان زیادی داشت».
حوزه درس رسمی وی در مسجد جارچی تشکیل میشد و این کار را به رعایت جانب حکیم مدّرس معروف هم مدرسهاش، مرحوم آخوند کاشی مینمود که حوزة درس وی در ایوان مدرس خود مدرسه تشکیل میشد. وی قبلاً در مدرسه جدة بزرگ بود که چون در صدد اصلاح، و به قول مخالفانش فضولی در آمد، اخراجش کردند و قبل از آن مدرسه، در جدّة کوچک حجره داشت که اولین حجرة او در اصفهان بود.
جهانگیر خان در مدت سی چهل سال اقامت وتدریس متوالی در مدرسة صدر، شاگردان بسیار تربیت کرد. در فاصلة حدود نیم قرن که پایانش سال 1328ق سال وفات جهانگیر خان یا پنج سال بعد؛ یعنی1333ق وفات آخوند کاشی باشد، کمتر کسی است که در اصفهان تحصیل کرده و در خدمت این دو استاد بزرگ درس نخوانده باشد. بزرگترین شاگرد جانشین جهانگیر خان، استاد علّامه، آقا شیخ محمدحکیم خراسانی بود که بعد از وی مدت 28 سال تا پایان عمر در همان مدرسه، به تدریس فلسفه و تعلیم و تربیت طلاب با همان سبک و شیوة فاضلة خان اشتغال و علماً و عملاً به استاد خود تأسی داشت.
حکیم قشقایی، اسفار، شفا، شرح منظومه، مکاسب، شرح کبیر و ریاضیات و اخلاق را تدریس مینموده است و گفتهاند: در درس شرح منظومة وی قریب 130 نفر شرکت میکردند.
از مهمترین و شاخصترین شاگردان مرحوم خان میتوان از آیات عظام و حجج اسلام ذیل نام برد:
1- میرزا محمد علی شاه آبادی
2- سید حسن مشکان طبسی
3- شیخ محمد حکیم خراسانی
4- سیدصدرالدین کوپایی
5- شیخ محمود مفید
6- شیخ محمد حسین فاضل تونی
7- سید محمد کاظم عصّار
8- میرزا ابوالقاسم ناصر حکمت
9- حاج آقا رحیم ارباب
10- سید ابوالحسن مدیسه ای اصفهانی
11- سید حسین طباطبائی بروجردی
12- شیخ محمد جواد آدینهای
13- آقا ضیا ء الدین عراقی
14- آقا نجفی قوچانی
15- سید محمد مقدس اصفهانی
16- شیخ علی فقیه فریدنی
17- حاج شیخ محمدحسن عالم نجف آبادی
18- ملا محمّد همامی
19- میرزا محمد باقر امامی
20- ملا فرج الله درّی
21- میرزا محمد حسین مدرس کهنگی
عظمت علمی حکیم قشقایی، از شاگردانی که در پرتو تربیت او کمال یافتند و خود هر یک مشعلدار علم و دانش و فقه و استوانههای معارف اسلام گشتند، پدیدار است.
« مرحوم خان علاوه بر مقام علمی و فلسفی، در متانت و وقار وانضباط اخلاقی و تقوا نمونه و تا آخر عمر در همان لباس عادی اولی خود باقی بوده و فوق العاده مورد ارادت شاگردان وآشنایان بوده است.
وی به تمام جهات و آداب شرعی متأدّب وبه فضایل اخلاقی آراسته بود. حاصل عمرش صرف تعلیم و تربیت طلاب گردید. شبانه روز چند درس فقه و اصول و فلسفه و کلام میگفت. ایام تعطیل به درس حدیث و تفسیر و اخلاق میپرداخت و مخصوصاً درس اخلاقش برای طلاب بسیار مفید بود.
از جهت متانت، اخلاق و رعایت آداب معاشرت، حلم، تواضع، سنگینی و وقار، مسالمت، مهربانی و خوشزبانی با عموم طبقات و ارباب مسالک بسیار عالی بود. هیچ کس در تمام عمر از وی حالت تندی و خشم ندید و یک سخن زشت و ناهنجار از زبانش نشنید. کسی را که از جاده دین و مذهب یا اخلاق خارج میدید، به زبانی نرم با کمال دلسوزی و خیر خواهی دلالت و هدایت میفرمود و اکثر دلالتهای او مؤثر میافتاد. دردمندان اخلاقی و کسانی که به لغزش مذهبی و عقیدهای و فکری افتاده بودند، پیش خان بدون ملاحظه و بیم، درد و عقیدة باطنی خود را اظهار میکردند و ایشان را حکیمانه معالجه و راهنمایی میفرمود. با ارباب مذاهب باطله بسیار مؤدّب و خیر خواهانه مباحثه و آنها را با دلیل و برهان به راه حق هدایت می کرد.
به ورزش تیر اندازی و سوار کاری علاقه داشت ولیکن به شکار و هوی و هوسهای دیگر تیر نمیانداخت و برای سلامتی خود همه روزه مقداری پیاده راه میرفت و در اواخر عمر که بیرون رفتن از مدرسه برای وی مشکل بود اطراف مدرسه مدتی قدم میزد.
خان برای عموم طلاب از مدرسة صدر و مدارس دیگر، بهترین پدر مهربان و مربی کاردان بود.
سالهای آخر عمرش به اصرار جمعی از خواص و علما و طلاب که میخواستند نماز جماعت بیغلّ و غش داشته باشند، با کراهت طبع، امامت جماعت مسجد قبلی مدرسة صدر را، خاصّه ماه رمضان قبول کرد ... موقع نماز دستمالی سفید دور سر میبست. نماز جماعتش گرمترین جماعتها بود و خواص متدین عالم وعامی، حتی کسانی که خود ریاست روحانی و امامت داشتند، از محلات دور و نزدیک برای درک جماعتش بر یکدیگر سبقت میجستند.
مرحوم جهانگیرخان، مانند افراد معمولی ایل قشقایی لباس میپوشید و کلاه دو گوشه و گاهی کلاه پوستی بر سر می نهاد و تا آخر عمر لباس خود را تغییر نداد. عادت بر استعمال دخانیات نداشت.
میرزا حسن خان جابری انصاری مینویسد: طلاب را به آرامی و اخلاق نیک تهذیب میفرمود. اگر شارب مسکری یا فاعل منکری را شبانه گرفته به مدرسه آورده برای اجرای حدّ، آن مرحوم میفرمود، حبسش کنند تا به هوش آید؛ بعد خود نیمه شب، رفته او را رها و از مدرسه بیرونش کرده و به اندرز حکیمانه به راه راستش آورده.
آن چنان بزرگ منش [بود] و طبع بلند داشت که سلاطین و حکّام وقت، مانند ظلّالسلطان مسعود میرزا نیز جرأت اظهار مساعدت مالی به او نمیکردند و با آنکه از حیث معاش در عسرت بود، لیکن به سبب عفت و استغناء اغلب او را متموّل تصوّر مینمودند.
سید احمد دیوان بیگی شیرازی در مورد حکیم قشقایی مینویسد:
اما در جوانی گاهی چیزی میگفته اند و حال به کلی تارکاند. بعد از آن که مکرر خواستم که طالبم اسمی از شما در این اوراق برده شود، چند شعری که از زمان قدیم در خاطرشان مانده بود فرمودند و نوشته شد:
دوش عشقت برد آرام از دل و از چشم خواب/یاد رویت بود کــــارم تــــا برآمـد آفـــتاب
دل گرفت از مــدرسه، یــاران کجا کوی حبیب/ جان فسرد از وسوســـه، ساقی بده جام شراب
********
شمیم ساحت چین باد صبحدم دارد/مگر گذار بر آن زلف خم به خم دارد
به روزگار همین شادیم بس است که دل/زعشق روی تو چون لاله داغ غم دارد
وحید دستگردی، ادیب و شاعر معروف، مدیر مجله ارمغان، از شاگردان خان مینویسد: در زمان مرحوم ندانستیم و نشنیدیم که ایشان شعر هم میگویند. پس از وفات آن بزرگوار، از حکیم و فیلسوف معروف، مرحوم آقا شیخ محمد حکیم خراسانی شنیدیم که وی شعر میگفته و غزلی از ایشان خواندند.
میرزا حسن خان جابری انصاری از شاگردان آن مرحوم، در کتاب تاریخ اصفهان مینویسد: « در مدرسه صدر خدمت آن بزرگ نهج البلاغه میخواندم. شرحی بر آن کتاب مستطاب مینوشت ».
به لحاظ سیاسی خاندان جهانگیر خان میانه چندان خوشی با سلاطین قاجار نداشتند. ریشه این کدورت سیاسی به ابتدای حکومت قاجار و دوره سلطنت آقا محمد خان میرسید. بنا به نوشته استاد همایی: پدرانش در طایفه دره شوری قشقایی سمت ریاست وکلانتری و ایلخانیگری داشتند و سلاطین زندیه، بخصوص لطفعلی خان زند را حمایت میکردند. به همین جهت، آقا محمد خان قاجار پس از پایان کار سلسله زندیه، به سرکوبی و انتقام از خاندان قشقایی نیز پرداخت و منصب ریاست و متملّکات موروثی ایلی را از آنها گرفت و آنها را به دو سه فرسخی قمیشه در قریه دهاقان کوچ داد.
فتحعلی شاه هم به پیروی از روش آقا محمد خان، با این خانواده برخورد خوشی ننموده، اما بعد از وی سخت گیری نسبت به این طایفه کمتر شد و آنها توانستند عادت ییلاق و قشلاق را دوباره از سرگیرند .
جناب مینویسد: « درانقلابات اخیر ایران که جماعتی از علما متابعت حاج شیخ فضل الله نوری و محافظت اصول قدیمیه بر ضد مشروطیت و مجلس دارالشوری، اقدامات و هیجانات داشتند، جهانگیر خان فقط در ذکر معایب مشروطیت اطاله سخن مینمود. »
چنانکه به نقل شاگرد فرزانهاش، حاج آقا رحیم ارباب، وی مشروطیت را از اصالت مبرّا میدانست و آن را تا حدودی زاییده دسایس استعمارگران فرنگ خوانده، میگفت: « اگر چه توده مردم به مشروطه دل بستهاند و جانها باختهاند، ولی این حوادث ریشه در استبداد دارد؛ شاید هم میخواهند دین مردم را بدزدند» سرانجام جهانگیر خان در پایان عمر دچار بیماری کبد شد و خود میدانست که بهبودی پیدا نمیکند و به میرزا مسیح خان طبیب نیز که به عیادت او آمده بود، گفت: «هر چه تو میدانی من هم میدانم، من خوب شدنی نیستم. » حتی آوردهاند که دکتر شافتر، مسؤول بیمارستان انگلیسیها در آن زمان هم برای او داروهایی تجویز کرده بود که خان از استعمال آنها خودداری کرد. وی سرانجام در شب 13 رمضان 1328ق در اصفهان در سن 85 سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به سوی محبوب شتافت.
فردای همان شب با تشییع با شکوه که همه علما و مردم این دیار در آن شرکت داشتند « و با آن که ماه صیام بود، تمام دکانین شهر بسته شد، عماری او را به سر دست با ازدحام غریبی به تخت فولاد بردند» و اقامه نماز میت توسط آیت الله شیخ محمدتقی آقا نجفی انجام و در تکیه سید محمد ترک دفن گردید.
شعرا ماده تاریخهای زیادی برای او گفتهاند. میرزا حسن خان انصاری که خود از شاگردان آن مرحوم بود، چنین گفته:
« جهانگیر خان نزد خدای جهان شد».
یادی از جهانگیرخان قشقایی باورتان می شود ؛ خان یک ایل باشی ، صاحب قدرت و مکنت و پول و زمین و خدم و حشم . چهل سال هم از عمرت گذشته باشد . اما به یکباره همه را رها کنی و به بشوی یک طلبه ساده حوزه علمیه . اما جهانگیرخان این انتخاب بزرگ را کرد . از آن روز که در اصفهان به طور اتفاقی استاد سخن، همای شیرازی را دید انگار گمشده اش را بعد از ۴۰ سال یافته بود . آری استاد شیرازی که سخن گفت گویا نسیم فیض الهی بود که وزیدن گرفت و خفته را از خواب شیرین برانگیخت . چه گفتند و چه شنیدند را نمی دانیم اما جهانگیرخان از آن روز ترک دیار کرد و یکسره همت بر تحصیل علم و تهذیب اخلاق کرد و شد آنچه لایقش بود . زود استاد شد و خوب . آیت الله بروجردی ، آیت الله شاه آّبادی ، مرحوم نخودکی ، حاج آقا رحیم ارباب شاگردهای درس فلسفه او بودند. او تا آخر عمر لباس ساده ایلیاتیش را عوض نکرد . برخورد ایشان با کسی که دچار کار زشت و منکری شده بود بسیار رئوفانه بود به طوری که وقتی فردی شارب الخمر را به مدرسه صدر اصفهان آورده بودند ، ایشان بعد از هشیاری وی او را اندرز حکیمانه داده ، به موعظه اش پرداختند و او را به راه راست هدایت کردند . خانه اش همان مدرسه صدر بود و با این مدرسه انسی داشت . می گفت: «آیا خدا جایی بهتر از مدرسه صدر هم آفریده است ؟ » وقتی هم که رحلت کرد دوست و رفیق دیرینه اش آخوند کاشی در گوشه ای از حیاط مدرسه صدر نشسته بود و آه می کشید و ناله می کرد و می گفت : کمرم شکست .
کم کردن اثرات ملاقات با حاکم جابر حاج آقا رحیم ارباب (ره) میفرمودند: آقای جهانگیرخان مایل نبود ارتباط یا ملاقاتی داشته باشد با شاهزادههای قاجار حاکم بر اصفهان و یا امثال ذلک ولی آنها در صدد بودند بروند دیدار خان، لکن جهانگیرخان کراهت داشت برود بازدید، با توجه به چند مرتبه دیدار آنها، خان نیز یکی دو مرتبه رفته بود بازدید اما وقتی برمیگشت به مدرسة صدر، مستقیم میرفت در حجرة آخوند کاشی و هدفش این بود که یک مقداری که در بازدید حکام قاجار وقت صرف شده بود با رفتن به حجرة آخوند و بودن در جوار وی جبران اثرات منفی آن بازدید باشد.
جهانگیر خان قشقایی و موسیقی مرحوم مدرس به نقل از استادش شیخ محمود مفید «ره» نقل میفرمود که : جهانگیر خان با چند نفر از تلامذهاش وارد قیصریه شدند. در آنجا در یکی از حجرات سر و صدای ساز و آواز به گوششان خورد . یکی از شاگردان ایشان گفت: حضرت آقا ببینید!!؟ اجازه بدهید من الان میروم واینها را به هم میزنم. خان فرمود: قدری تأمل کنید: این طریق امر به معروف و نهی از منکر نیست. شما الان اگر بروید و این کار را بکنید اینها اتباع ظل السلطانند و بالاخره فردا مؤاخذه میکنند. و اسباب توهین به اهل علم میشوند و ممکن است شما را تحت فشار و ناراحتی قرار بدهند. حالا بیائید همراه من که طریقه امر به معروف و نهی از منکر را نشانتان بدهم. آنگاه خان با شاگردانش به داخل آن حجره رفته و پرده را عقب زده و فرمود: آقایان سلامٌ علیکم! میهمان میخواهید؟ چند نفر از افراد داخل حجره دست پاچه شدند و رنگ از رخسارشان پرید و نگران شدند. خان فرمود: نه من نیامدهام مزاحم شما بشوم... حالا طلبهها و شاگردان خان هم همین طور مات و مبهوت ایستادهاند و تماشا میکنند. جهانگیر خان به افراد مذکور گفت: خوب آقایان داشتند فلان دستگاه موسیقی را میزدند، بزنید ببینم! آنها هم شروع کردند به نواختن. جهانگیر خان شروع کرد به ایراد گرفتن و اینکه شما این دستگاه را دارید اشتباه میزنید. رو به آن دیگری کرد و فرمود شما بزن ببینم و همین طور یک یک همه افراد داخل حجره آن دستگاه را زدند و خان هم یک یک ایرادشان را گفت. اهل حجره و آقایان طلاب همه مات و مبهوت گشتند و از مهارت و استادی خان در موسیقی شگفت زده شدند. آنگاه جناب خان رو به همه آنها کرد و فرمود: آقایان من هم مثل شما یک وقتی با این آلات سروکار داشتم و چنگی مینواختم و نسبت به همه انواع دستگاههای موسیقی مسلط بودم. اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که عمر خود را تلف کردهام. آیا حیف این عمر نیست که آدم، خود را صرف این هرزهگیها و امور لغو و بیهوده نماید و شروع کرد به خواندن آیه و حدیث و آنقدر گفت و گفت تا این که مجلس طرب و ساز و آواز، مبدل به مجلس توبه شد و همه سخت گریستند. آنگاه افراد داخل حجره، شیشههای شراب را شکستند و اساس ضرب و ساز و آواز را نیز درهم ریختند و مجلس، یک مجلس روحانی گشت. آنگاه جهانگیرخان در حقشان دعا کرد و فرمود: خدای شما را به توبهای که کردید، بخشید و خدا ان شاء الله شما را موفق و مؤید گرداند. همانگونه که من هم از گذشتة خود توبه کردم و به حمد الله مؤفق گشتم.
مقام علمی و معنوی گویند: کارش (کار جهانگیرخان) به جایی رسید که ظل السلطان حاکم مقتدر اصفهان، خواست به دیدارش برود، به او اجازه نداد. لذا یک روز بدون اطلاع قبلی به مدرسه رفته وارد اتاق میشود و میگوید جناب جهانگیرخان ! اگر سابق میخواستید مرا ببینید، چند ماه طول میکشید، اما امروز من باید از شما وقت بگیرم و این به خاطر مقام ارجمند علمی شماست.
امر به معروف و نهی از منکر جمعی از اصحاب خان از جمله ملا محمّد علی خوانساری از ملازمان خدمتش که در مجلسی حاضر بوده است حکایت کردند: یکی از مریدان مقدّس خان همسایهیی ساز زن داشت که تعلیم ساز میکرد و اکثر صدای تار و کمانچه و سنتور از خانة او بلند بود. چون با دستگاه ظلّ السّلطان و شاهزادگان و بزرگان وقت ارتباط داشت احدی از ملاها و متشرّعین محل جرأت نهی و ممانعت او را نداشتند. بنده فراموش کردهام گویا اسم این شخص را (نوّاب سنتوری) میگفتند؟ در یکی از ایام که خان به منزل آن مرد رفته بود هنگامة مشق و تعلیم تار بیش از همه روز آوازه داشت. مرد مقدّس به تصور اینکه خان به علت حرام بودن موسیقی از شنیدن این صدا رنج میبرد، سخت به قلق و اضطراب افتاد و چاره نمیدانست! خان چون ناراحتی او را دید ابتدا از در مسئلة فقهی درآمد: بر فرض که استماع غنا حرام باشد. سماعش حرمت شرعی ندارد یعنی اگر به عمد و اختیار گوش ندهی و آواز تغنّی بدون قصد از جایی بگوش شما برسد حرام نیست، وانگهی موضوع غنا و حدود حرمت و اباحة آن از معضلات فقهی است و هر آوازی را غناء و هر تغنّی را حرام نمیتوان دانست! مقداری از این مسائل گفته شد باز آثار ناراحتی از وجنات آن مرد هویدا بود. در این موقع خان به او گفت برو در خانة این ساز زن را آهسته بزن و به وی بگو فلان سیم تار را سست بستهیی و فلان پردهاش ناساز است. استاد سازنده که این سخن را از همسایة خشک مقدّس شنید بیاندازه تعجّب کرد و گفت خواهش دارم اندکی صبر کنی تا تار خود را وارسی کنم. در مراجعت تعجبش بیشتر بود که دانست ایرادی بسیار بجا بر وی گرفته است. با تواضع و التماسی که مخصوص طالبان کمال است پرسید این مایه مهارت و استادی از کجاست که این نوع خردهگیری و دقیقه سنجی را جز از بزرگترین اساتید فنّ انتظار نتوان داشت! مرد مقدّس گفت من خود از این هنر سر رشته ندارم، مهمانی در منزل من است که این پیغام را داد. استاد نوازنده فوراً به خانه برگشته سر و صدا را خاموش و به شاگردان سفارش کرد که هان پنجه به مضراب نبرید که بزرگترین استادان فنّ امروز در همسایگی ماست. بیش از این آبروی ما ریخته نشود، و خود لباس بر تن مرتب ساخته با ادب پیش آمد و اجازة شرفیابی خواست، بخیال اینکه واقعاً یکی از تار زنهای درجه اول دنیا را خواهد دید. به محض اینکه چشمش به جهان دانش و اخلاق جهانگیرخان افتاد که از پیش هم او را دیده بود و به قیاس سایر پیشوایان علمی و مذهبی پیش خود تصوّر کرده بود، پیش وی به دو زانوی ادب نشسته سر در قدمش نهاد و به توبه و استغفار درآمد که اگر پیشوا و راهنمای مذهب تو باشی من بندة مطیع فرمانبردارم. «رای آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی» راه ارتزاق من از این هنر است، اگر دستور بفرمایید به ترک این عمل خواهم گفت هر چند کار به گدایی بکشد. خان او را با تفقّد و دلداری چنان راهنمایی کرد که نه او بزحمت گدایی افتاد و نه همسایگان دیگر از دست وی بزحمت و عذاب بودند.
جهانگیرخان و نشان دادن نقش استعمار از جمله مطالبی که مرحوم آیت الله ارباب دربارة استادش حکیم متأله جهانگیرخان قشقایی فرموده بودند این است که : پس از اعلام مشروطیت، در جلسة علمای اصفهان مخصوصاً روحانیون مسجد شاهی، جهانگیرخان مشروطه را از اصالت مبرا دانست و آن را تا حدودی زائیده دسایس استعمارگران فرنگ خواند. تا جایی که فرمود: اگر چه توده مردم به مشروطه دل بستهاند و جانها باختهاند ولی این شرط ریشه در استبداد دارد شاید هم میخواهند دین مردم را بدزدند و سپس گفت آقا رحیم چنین نیست؟ من سکوت کردم . فرمود: آقا رحیم سکوت کن، سکوت اسلم است.
تولد دوباره یکی از مطالبی که آقای ارباب راجع به استادشان جهانگیرخان داشتند اینکه میفرمودند: مرحوم خان دو مرتبه بدنیا آمده بود به جهت اینکه تجربه داشت از دنیا و یک شخصی از عالمی پرسیده بود جهانگیرخان اعلم هستند یا فلان آقا، آن عالم گفته بود جهانگیرخان اعقل هستند
جهانگیرخان و ورزش وقتی از وی ظلّ السّلطان دعوت کرده به ملاحظة شیخوخت و مقام روحانیت الاغ برای او فرستاده بود. جهانگیرخان را خوش نیامد. پیغام داد تا بهترین اسبهای عربی را که مخصوص سوارکاران ممتاز است بفرستاد. درجة چابکی و شکوه اسب سواری او ظلّ السّلطان و زبده سواران درگاه او را به تعجّب و اعجاب انداخت. در مسافرتهای خارج شهر نیز عموماً اسبهای خوب سوار میشد و در راههای بیابانی با سوارکاران استاد همتازی میکرد. تیراندازی و نشانزنی را نیز تا آخر عمر فراموش نکرده بود و لیکن به شکار و هوی و هوسهای دیگر تیر نمیانداخت.
دقت در پرتاب مرحوم آقا شیخ محمّد [ حکیم خراسانی] میگفتند که گاهی یکی از حوزههای درس را در بام آفتاب روی مدرسه تشکیل میداد. کلاغها از درختان کاج چندان سروصدا میکردند که حواس پرتی ایجاد میکرد: خان همچنانکه بر سر جای خود نشسته ریگی میان دو انگشت دست چپ گرفته با سبّابة دست راست چنان به نشانه میزد که از صد بار یکی خطا نمیرفت.
جریان فوت محمّد جعفر دهاقانی گوید: خان که فوت شد، اول خواستند در تکیه مادر شاهزاده دفن کنند ولی دور بود رفتیم اجازه گرفتیم در تکیه ترک دقت کردند. بیماری ایشان درد کبد بود. میرزا مسیح خان دکترش بود وقتی خان بیماریش شدید شد، من رفتم دنبال دکتر میرزا مسیح خان گفت: شما چه نسبتی دارید، گفتم: خادمش هستم، دکتر گفت: من نمیآیم. خان آدم کوچکی نیست. من برای عیادت میآیم آمدم جریان را برای خان گفتم، خان فهمید گفت: برو بگو برای عیادتم بیاید. آنگاه دکتر به خدمتش آمد. خان تبسم کرد و به او گفت هر چه تو میدانی من هم میدانم، من خوب شدنی نیستم، میرزا مسیح خان رفت دکتر شافتر را آورد. دکتر شافتر نسخه نوشت و دواها را از مریضخانه انگلیسیها تهیه کردیم ولی خان آنها را نخورد. سه چهار ساعت از شب گذشته بود که خان گفت رختخواب را رو به قبله کنید، سپس یک لیوان آب خوردن خواست. پس از نوشیدن آن به ذکر حق مشغول شد، و چند لحظه بعد خلاص شد. تمام علماء در همان شب حاضر شدند. جماعت انبوهی آمده بودند. صبح فردا تشییع جنازه به عمل آمد. آقا نجفی (گویا شیخ محمّد تقی نجفی) بر او نماز خواند.
الحق که حق رفاقت را به جا آوردی چنانکه نقل است جهانگیرخان زودتر از آخوند کاشی درگذشت. در این زمان آخوند کاشی به قدری مریض احوال بود که نمیتوانست راه برود. اما وقتی جنازهی مرحوم خان را داخل «مدرسه صدر» آوردند که بر او نماز بخوانند. آخوند کاشی بسیار بیتابی مینمود. ایشان به شاگردانش اشاره میکند که زیر بغلهای او را بگیرند تا وی نیز چند قدمی به مشایعت جنازهی دوست عزیزش برود. اما بیشتر از چند قدم نتوانست جلوتر برود. سه شب از ماجرا نگذشته بود که یکی از شاگردان حکیم جهانگیرخان، او را در خواب میبیند که به وی میگوید: از آخوند تشکّر کن که به مشایعت جنازهی من آمد. زیرا در چند قدمی که آمدند اذکاری را دنبال جنازهام گفت که این اذکار سبب شد من از برزخ نجات پیدا کنم. برو از او تشکّر کن و به او بگو : «الحق که حق رفاقت را بجا آوردی».